موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
عشق ق ق ق ق
سرنوشت را کی توان از سر نوشت
دو شنبه 10 خرداد 1392برچسب:, :: 10:21 :: نويسنده : صالح
دَســــتــــ هــــایــَـــم خــالـــی اَنـــد • • •
بــَــرایــَــم پــُــر نــمـــی کــــنــد • • •
دو شنبه 10 خرداد 1392برچسب:, :: 9:43 :: نويسنده : صالح
آمد و تمام وجودم شد، عشق حقیقی را با او تجربه کردم چهار شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : صالح
هميشه از خودم مي پرسم چرا اونايي كه دم از رفاقت مي زنن سه شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 23:45 :: نويسنده : صالح
{به نام خداوندی که عشق را آفرید} نمیدونم از کجا بگم واز چی بگم؟! فقط میدونم آرزوی خوشبختی واسش دارم،مگرنه اینکه خوشبختیش همیشه آرزوم بود حالا به این آرزومم رسیدم و خدا را شکر می کنم و هیچ موقع اعتراضی به تقدیر وسرنوشت خدا نداشتم دوستان عزیز از همه ی شما تشکر می کنم که گاها به وبلاگ بنده حقیر سر می زدید ومرا خوشحال می کردید با نظرات زیبا ودلنشین خود وامیدوارم همگی مرا حلال کنید. امشب یکی از سخت ترین شب های زندگی من هست!!!! ویکی از بهترین شب های........ شب ازدواجشه ای دل عزاداری کن من دارم میترکم خدا خودت کاری کن که جلو چشم همه نگیره بوس از لبش فکر آبروی من باش آبرو داری کن یادم نمیره ای خدا تموم حرفاش دست یکی دیگه رو گرفت تو دستاش چشمای اونم مثل من از گریه خیسه اما خودم خوب میدونم از شوق اشکهاش مبارکش باشه خدا از اون گذشتم بزار خیال کنه ازش آسون گذشتم راضی شده به مرگ من میخوام بمیرم دست کشیدم از زندگیم از جون گذشتم یادم نمیره ای خدا تموم حرفاش دست یگی دیگه رو گرفت تو دستاش چشمای اونم مثل من از گریه خیسه اما خودم خوب میدونم از شوق اشکهاش چی فکر میکردم چی شد چه ساده بودم یه عاشق خشک باور دل داده بودم خیال میکردم که هنوز برام میمیری نمی تونستم از چشات افتاده بودم
خدانگهدار همین حالا.....
سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 14:25 :: نويسنده : صالح
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 11:36 :: نويسنده : صالح
نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، نمیخواهم یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 11:34 :: نويسنده : صالح
یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 11:21 :: نويسنده : صالح
.اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد بهت قول نمیدم که می خندومت ولی می تونم باهات گریه کنم اگه یه روز نخواستی به حرفهام گوش بدی خبرم کن........قول می دم که خیلی ساکت باشم اگه یه روز خواستی در بری بازم خبرم کن......قول نمی دم که ازت بخوام وایسی اما میتونم باهات بدوم اما......اگه یه روز سراغم رو گرفتیو خبری نشد..........سریع به دیدنم بیا حتمآ بهت احتیاج دارم.
دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 14:26 :: نويسنده : صالح
بخواب آروم عسل بانو بخواب آروم عسل بانو مثل پروانه ها حالا دیگه آزاد آزادی لالالالا تو رفتی اما بخشیدی یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 19:49 :: نويسنده : صالح
چته رفیق عاشق من چرا سراغ اونکه رفته روداری بازم میگیری؟ اون برنمیگرده پیشت بسه دیگه بهونه گیری اگه به فکراون باشی یه روزی ازغصه میمیری بین چه حال وروزی داری تموم زندگیت شده سه چهارتاعکس یادگاری منتظریه فرصتی شروع کنی به گریه زاری این دست تقدیرعزیزمن تو تقصیری نداری اونوفراموشش بکن اون دیگه عشقتونمی خواد دیگه مثه قدیما اون سرقراراتون نمیاد اون حالابایکی دیگه نشسته وبهت می خنده چشماشو روبه این همه گریه وزاری هات می بنده چهار شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 22:25 :: نويسنده : صالح
ای کسانیکه مامور دفن من هستید وقتی که من مرحوم شدم مرا در تابوت سیاهی که تاریک تر از تاریکی هاست قرار دهید.
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 20:53 :: نويسنده : صالح
تو مقدسي مثل عبادتم تو رو دوست دارم مثل سعادتم
شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, :: 21:37 :: نويسنده : صالح
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ,غلط ——– باختم جان در هوای او غلط کردم ,غلط
شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : صالح
مشکلی نیست که عشق ناتوان ازغلبه برآن باشد دردی نیست که عشق ناتوان از درمان آن باشد رودی نیست که عشق ناتوان ازبرپایی پل برآن باشد دیواری نیست که عشق ناتوان ازفروریختن آن باشد گناهی نیست که عشق ناتوان ازشستن آن باشد وخلاصه این که عشق می تواندبرهمه چیز پیروز شود...فقط کافیست آنراباورداشته باشی شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, :: 14:9 :: نويسنده : صالح
همه میگن چی دیدی توش که عاشقش شدی!!!!! آخه اینم سواله که میپرسی؟؟؟؟ اگه قرار بود توام ببینی ک تو عاشقش میشدی!!!!!
هیچگاه نفهمیدم چه رازیست بین دل و دستم.... از دستم رفت ب هرچه دل بستم...!!!
لعنت ب اون کسی که..... وقتی بهش اس ام اس میدی..... فکر میکنه بهش احتیاج داری...!!! خیانت است با عدالت؟؟؟مینویسد دوستت دارم و برای دو نفر میفرستد!!!!
فقط غروب جمعه نیست ک دلگیراست..... کافیست دلت گیر باشد خیلی سخته عشقتو با کس دیگه ای ببینی بعد بهش اس ام اس بدی... کجایی؟؟؟
ب سلامتی خودم ک وقتی عاشق شدم روی سینم خالکوبی کردم.!!جای سرخوبان...!!! ولی وقتی عشقم ترکم کرد اون خالو سوزوندمو جاش نوشتم زیبا رویان وفا ندارند....!!!!! کاش در کودکی ب دختران شیر سگ میدادند تا کمی وفادار بمانند...!!!
از من جداشد و گفت کار خداست....!!! مانده ام مگر خدای او خدای من هم نبود.!!!!!!!
تو گفتی بازی برد و باخت دارد...!!! اما من زبانم بند آمد که بگویم...!!! من با تو بازی نکردم زندگی کردم....!!!! شنیده ام مادری فرزندش را در خواب خفه کرده!!!!!!!نمیدانم دیگر رفیق بی کلک کیست...!!!!! به دنبال وبلچری هستم برای روزگار،ظاهرا پایی برای راه آمدن با من ندارد داربزن...خاطرات کسی را که تورا دور زده//حالم خوب است اما گذشته ام درد میکند در کنارم نیستی اما به حجم تمام سکوتی که در قلبم جاگذاشته ای به یادت هستم// بی تو چه حواسم پرت است؟هرکس اسمم را میپرسد نام تورا میگویم
بلافاصله پس از مرگم .... مرا به خاک نسپارید ..... او عادت دارد دیر بیاید...
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 22:7 :: نويسنده : صالح
در همه عالم گشتم و عاشق نشدم... تو چه بودی که تو را دیدم و دیوانه شدم ؟
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب که معراج دل بود به درگاه مهتاب در اون درگه عشق چه محتاج نشستم تو هر شام مهتاب به یادت شکستم تو از این شکستن خبرداری یا نه هنوزم شور عشق رو به سر داری یا نه ؟ هنوزم تو شب هات اگه ماه رو داری من اون ماه رو دادم به تو یادگاری دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 22:3 :: نويسنده : صالح
واسه من کسی نمیشه مثه تو کسی بیشتر از من عاشق تو نیست حس میکنم دیگه دوسم نداری چرا به این زودی ازم بریدی من که گل-سرسبد-تو بودم حس میکنم تو این روزا نمیخوای یه لحظه حتی منو ببینی کاش میدونستم عشق-دیروز -من فردا که شد با کی هم نشینی دوسم نداری میدونم دوسم نداری اما تو چشمات میخونم که بیقراری حس میکنم حضور-من کنارت باعث دلخستگی تو باشه شاید سفر رفتن-من یه فصل-تازه اییاز زندگی-تو باشه حس میکنم باید از اینجا برم جایی که هیشکی راهشو بلد نیست باید برم که قدرمو بدونی یه مدتی تنها بمونی بد نیست چرا خیلی زود بریدی ازمن؟ من که گل-سرسبد-تو بودم دوسم نداری میدونم دوسم نداری به کدامین گناه -نا-کرده میزنی تازیانه بر عشق من
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 23:10 :: نويسنده : صالح
از زندگی خسته شدم، از تکرار روزهای خسته، از شبهای تنهایی ،از دوستان بی معرفت، از همه مردمانی که حرفهایشان دروغ و تکراری است. نمی دانم چگونه زندگی کنم ! چگونه زندگی کردن را از یاد برده ام ... همه جا را سکوت سرد و دلتنگ کننده ای فرا گرفته دلم برای شادی ها تنگ شده برای خنده های بلند ...
یا در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ جایـے كه دست هیچ كسـے به تو نمـے رسد چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : صالح
میون یه دشت لخت زیرخورشیدکویر مونده یه مرداب پیرتوی دست خاک اسیر منم اون مرداب پیرازهمه دنیا جدام داغ خورشید رو تنم زنجیر زمین به پام من همونم که یه روزمی خواستم دریا بشم می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم آرزوداشتم برم تابه دریابرسم شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم اولش چشمه بودم زیرآسمون پیر اما ازبخت سیاه راهم افتاد به کویر چشم من اونجابودپشت اون کوه بلند اما دست سرنوشت سر رام یه چاله کند توی چاله افتادم خاک منو زندونی کرد آسمونم نبارید واونم سرگرونی کرد حالا یه مرداب شدم یه اسیرنیمه جون یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون خورشید ازاون بالاها زمینم ازاین پائین هی بخارم میکنن زندگیم شده همین با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم سرنوشتم همینه من اسیرزمینم هیچی باقی نیست ازم قطره های آخره خاک تشنه هم اینم داره همراش میبره خشک میشم تموم می شم فردا که خورشید میاد شن جامو پر میکنه که میاره دست باد
چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 21:54 :: نويسنده : صالح
روزی خیانت به عشق گفت:دیدی؟من بر تو پیروز شده ام عشق پاسخی نداد خیانت بار دیگر حرفش رو تکرار کرد ولی باز هم از عشق پاسخی نشنید خیانت با عصبانیت گفت:چرا جوابی نمی دهی؟ سپس با لحنی تمسخر آمیز گفت:آنقدر بار شکست برایت سنگین بوده است که حتی توان پاسخ هم نداری؟ عشق به آرامی پاسخ داد:تو پیروز نشده ایی خیانت گفت :مگر به جز آن است که هرکه تو آن را عاشق کرده ای من به خیانت وا داشته ام ؟ عشق گفت:آنان که عاشق خطابشان میکنی بویی از من نبرده اند .................. چرا که عاشقان هر گز مغلوب خیانت نمی شوند..
بی تو غمناک ترین شعر غروب انگیزم باغ بی ریشه ام و هم نفس پائیزم مانده ام در پس، پس کوچه تنهائی خویش شود آیا که از این در به دری بگریزم؟ گرچه پنداشته ام لایق چشمانت نیست دل ناقابلم و این غزل ناچیزم هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی که بداند غم دلتنگی و تنهائی من
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند باشکوه تر از کوه دماوند غرورم یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است تنها سر مویی ز سر موی تو دورم ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان که شنیده است نهانی که در آید در چشم یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟ یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟ چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم که جهانی است پر از راز به سویم نگران یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست نرود از دل من تا نرود تن از جان
هوای دفترم امشب هوای دلتنگی است غرور و بغض و نیازم غریق یکرنگی است دچار می شوم اینجا ...دچار یک غربت تمام ثانیه هایم اسیر این جنگی است که در گرفته میان گریز و جا ماندن در این هوار تمنا چه جای دلسنگی است ؟ بهانه های قدیمی هنوز بیدارند برای من که غرورم شکسته این ننگی است نباید از تو بگویم ...نباید از تو بخوانم غرور لعنتی من دچار بیرنگی است گذشته بودم و با خود خیال می کردم ، فقط منم که که هوایم هوای دلتنگی است هنوزم بی تو گمان ساده خامم به فکر همرنگی است دوباره بی تو من امشب عروج خواهم کرد به سوی خاطره های که از دلتنگی است !
باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد ، بردارم و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند، یک نفر باز صدازد :آرش کفشهایت کو؟
وقتی هستی عاشقت هستم وقتی دستات رو میذاری تو دستام وقتی نیستی من نمیدونم با این صدای خسته از کی میخونم بیا که زندگیم با تو قشنگ میشه بیا که عشقمون پر از یکرنگی شه بگو هستی تا ته دنیام با تو دنیام قشنگ تر هم میشه یه روزی چشمات رو ازم نگیری میدونی میمیرم وقتی میری با تو همیشه آرمش میگیرم وقتی منو تو آغوشت میگیری در عرض 1 دقیقه میشه یه نفرو خورد کرد یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, :: 12:44 :: نويسنده : صالح
تا حالا تجربه كردى؟...
عادت کرده ام به همین حوالی دل نبندم من از تبار ثانیه های سکونم.. خاطرم نیست چند سال پیش مرده ام حرفهایم رو کنار گذاشته ام برای نگفتن ! و " دوست داشتن " را برای کوله بار سفری دور در این حوالی جاده ها به بن بست می رسند و هیچ مسافری به مقصد نمی رسد... من عادت کرده ام به این حوالی دل نبندم.. به این حوالی که دوستش دارم ! باید عادت کرد... مرگ را آرزو دارم که به سراغم بیاید از کسی گلایه ایی نیست اگه باختم به خودم باختم فقط .. خدایا از تو میخواهم امروز آخرین روز زندگیم باشد، عاجزانه میخواهم مرا نزد خود بخوانی تا برای همیشه آرامش یابم خدایا زندگی را دیگر نمی خواهم. شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 13:46 :: نويسنده : صالح
سازش عشق مي بارد
قبل از اینـکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
دلتنگ که باشی ، آدم دیگری میشوی
گاهی وقتا دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد
دفتر سرنوشت من پر از تکرار واژه ی تنهاییست ، کاش تقدیر برگی از شادی با نام تو برایم ورق زند ، دوستت دارم |
|||||||||||||||||||||||
|