موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
عشق ق ق ق ق
سرنوشت را کی توان از سر نوشت
پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 20:39 :: نويسنده : صالح
دوست داشته باشید تا شما را دوست داشته باشند، مهربان باشید تا باشما مهربان باشند، عشق بورزید تا به شما عشق بورزند، ببخشید تا دیگران شما را ببخشند برای لذت بردن از زندگی، زندگی را به خود سخت نگیروساده زندگی کن.
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
تنها آرزوی ساده ام اینست که اگر روزی در کنارت نبودم گوشه ی خاطره پاکت آرام زیر لب بگویی
یادش بخیر اشک هایم را او پاک میکرد ...
چهار شنبه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 1:28 :: نويسنده : صالح
اجازه هست عشق تو رو تو کوچه ها داد بزنم؟ اجازه هست مردم شهر قصه ی ما رو بدونن؟ اسم منو، عشق تو رو، توی کتابا بخونن؟ اجازه هست که قلبمو برات چراغونی کنم؟ پیش نگاه عاشقت، چشمامو قربونی کنم؟ اجازه میدی تا ابد سر بزارم رو شونه هات؟ روزی هزار و صد دفه، بگم که می میرم برات؟ اجازه میدی که بگم حرف ترانه هام تویی؟ دلیل زنده بودنم، درد بهانه هام تویی؟ اجازه دارم به همه بگم که تو مال منی؟ ستارتم اینو میگه، که تو، تو اقبال منی؟ اجازه هست تا ته مرگ منتظرتو بشینم؟ تو رویاهای صورتیم، خودم را با تو ببینم؟ اجازه هست جار بزنم: بگم چقدر دوست دارم؟ بگم میخوام بخاطرت سر به بیابون بزارم؟ اجازه هست برای تو از ته دل دیوونه شم؟ اجازه میدی که بگم همین روزا میای پیشم؟ اجازه هست عکس تو رو، رو صورت ماه بزنم؟ طلسم قصه ها مونو، با داشتن تو بشکنم؟ اجازه میدی که شبا همش بیام تو خواب تو؟ اون عکسی که با هم داریم جا بدمش تو قاب تو؟ اجازه میدی قصه هام با عشق تو جون بگیره؟ چشمای عاشقم واست روزی هزار بار بمیره؟ اجازه میدی عشقمو همش بهت نشون بدم؟ پیش زمین و آسمون واسه تو دس تکون بدم؟ اجازه میدی واسه تو قصر طلایی بسازم؟ با یه صدای مخملی برات لالایی بسازم؟ اجازه میدی که فقط تو دنیا با تو بمونم؟ هر چی که عاشقانه بود به خاطر تو بخونم؟ اجازه هست با بال تو پر بزنیم، بریم بهشت؟ کاش نذاریم برنده شه، تو بازی ما، سرنوشت اجازه هست با افتخار آهنگ ساز من بشی؟ تو فصل سخت زندگی، باز گل ناز من بشی؟ اجازه هست پناه من گرمی آغوشت بشه؟ هر اسمی جز اسم خودم، دیگه فراموشت بشه؟ اجازه هست؟ بگو که هست، من همشو دارم میگم با تو به آسمون میرم، با تو یه آدم دیگم اجازه هست بگم که تو از آسمونا اومدی؟ فرشته ها را میشناسی، زبونشونو بلدی اجازه میدی که بگم، من مال تو، تو مال من
یک شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : صالح
گفت جبران میکنم، گفتم کدام را؟
عمر رفته را؟ روح شکسته را؟ دل مرده از تپنده را؟ حالا من هیچ!.. جواب این تار موهای سفید را می دهی؟؟ نگاهی به سرم کرد و گفت: وای...خبر نداشتم! چه پیر شده ای!!! گفتم: جبران میکنی؟؟؟ گفت: کدام را؟ جمعه 19 بهمن 1391برچسب:, :: 22:36 :: نويسنده : صالح
{عشق یعنی جسم ، روح ، زندگی و تمام هستی} پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, :: 11:4 :: نويسنده : صالح
چقدر تنهایم... این را وقتی می فهمم که در غبار آیینه خود را می بینم... وقتی می فهمم که اشکهایم با انگشتان باد پاک می شوند... و وقتی که خاک بر چهره ام بوسه می زند... و من بی هیچ رمقی اسیر کوی و برزنم... کاش هیچگاه سکوت نمی کردم... چنان از عطر اقاقی مست شدم، که فراموش کردم سکوت کوچه را... پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, :: 11:1 :: نويسنده : صالح
خدايامرا در اغوش بگيرررر
بار الهی دیگر دنیا لذتی ندارد خدایا خسته شدم از افكار
از انسان
از خودم
از رفتار
دیدن تو آرزوست
و آرزو آرامش
و آرامش تویی پروردگار من
بیا و مرا در آغوش گیر در این شب ترسناك
بیا و بوسه ای زن در میان این كابوس
پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, :: 10:57 :: نويسنده : صالح
عشق یعنیعشق يعني يك سلام و يك درود
عشق يعني يك سلام و يك درود
پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, :: 10:49 :: نويسنده : صالح
” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …
پشت سر هر معشوق خدا ايستاده است و هر گامي كه تو در عشق برمي داري ،خدا هم گامي در غيرت برمي دارد ؛تو عاشق تر مي شوي و خدا غيورتر. و آن گاه كه گمان مي كني معشوق چه دست يافتني است و وصل چه ممكن و عشق چه آسان ،خدا وارد كار مي شود و خيالت را در هم مي ريزد و معشوقت را در هم ميكوبد،معشوقت هر كس كه باشد و هر جا كه باشد و هر قدر كه باشد ،خدا هرگز نمي گذارد ميان تو و او چيزي فاصله بيندازد. معشوقت مي شكند و تو نا اميد مي شوي و نمي داني كه نااميدي زيباترين نتيجه عشق است. چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:5 :: نويسنده : صالح
خدافظي.... خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه... برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه... نگاه کن اخر راهم نگا کن اخر جادست.... نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست... منو تنها بزار اینجا تو این روزای بی لبخند... که باید بی تو پرپر شم که باید از نگات دل کند.... حلالم کن اگه میری اکه دوری اگه دورم.... اگه با گریه می خندم حلالم کن که مجبورم.... نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمی تونم... که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم... فدای عطر اغوشت برو که وقت پروازه.... برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه... برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن.... خداحافظ برو اما حلالم کن حلالم کن.... چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : صالح
تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بی تو میمیرم .. می خوام بگم تو دنیای منی .. می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره .. می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !! می خوام بگم شدی مجنون عشقم … می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم ! می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم .. می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !! می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگیه !! می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم … می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم … می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم … می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم … می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم .. می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !! می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !! می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم .. می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم … می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !! می خوام بگم جایگاه همیشگی تو قلب منه !! می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم .. می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !! می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!
چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:59 :: نويسنده : صالح
با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.
چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:58 :: نويسنده : صالح
شب منم و ماه در تنهایی و سکوت رازآمیزی که گویی تمام حقیقت ها از پشت ابرهای خاکستری شب به من نگاه می کنند. شب انگار یادآوری توقف دنیاست در بی توقفی! و سکوتش آن سوی ابرها روشن است و پرهیاهو! هر شب تکه ای از ماه را گاز می زنم و ابر می نوشم و پر می شوم از خاطره ستاره هایی که کودکی ام در شمردن بی انتهایی شان سر شد! شب منم و ماه بدنبال ستاره ای با پیراهنی از جنس مروارید و دنباله ای بلند! که همیشه وعده داده شده ایم "که دستانش گشایش آرزوهاست" و عبورش در هیاهوی ستاره ها و تکه آهن های آدم ساخته گم می شود... ماه نیمه را در گرگ و میش صدا و سکوت تیره و روشن و در جنگ روز و شب به دست چشمان پاکی می سپارم که "همیشه" را در نظاره است...!
چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:55 :: نويسنده : صالح
میگن یه روز لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی؟ اگه نیمه شب بیای بیرون شهر کنار فلان باغ می بینمت. مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست. نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیبهای مجنون و رفت. مجنون وقتی چشم باز کرد خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت: ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم.افسرده و پریشون برگشت به شهر. در راه یکی از دوستانش اونو دید و پرسید: چرا اینقدر ناراحتی؟! و وقتی جریان را شنید با خوشحالی گفت: این که عالیه ! آخه نشونه اینه که لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره ! دلیل اول اینکه: خواب بودی و بیدارت نکرده! و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟! و دلیل دوم اینکه: وقتی بیدار می شدی گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری ! مجنون سری تکان داد و گفت: نه ! اون می خواسته بگه: تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد ! تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی ! رفــتــﮧ ای ؟
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ خــــدایـــــا ؛
مردم این شهر چقدر خوبند !
دیدند کفش ندارم
برایم پاپوش درست کردند … چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:20 :: نويسنده : صالح
عشق ممنوع تقدیم به کسانی که در کویر بی عشقی زمانء تشنه عشق هستند و به آن نرسیدند. تقدیم به انسانهایی که هنوز نتوانستند خود را با زندگی بی روح ماشینی تطبیق دهند و هنوز روح لطیف و حساسی دارند. تقدیم به آنانی که به عشق خود نرسیدند و سوختند.فریاد زدند اما به گوش هیچ کس نرسید دلنوشته ها و شاید تجربه های خود را در این مورد دریغ نکنید. چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:19 :: نويسنده : صالح
آهای فلانی مرامیشناسی ؟؟؟ من همان مسافرم همان مسافر راهـی مبـهم ، اما چشـم انتـظار ...... گاه خسـته و پژمـرده از هیـاهوی روزگـار امابدان یکنفر در هـمین نزدیکــی ها چیزی
گاهی باید بی رحم بود! نه با دوست... نه با دشمن! بلکه با خودت! و چه بزرگت می کند آن سیلی که خودت می خوابانی توی صورت خودت !!!
یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, :: 20:21 :: نويسنده : صالح
یادتهکـناره دریـا روی مـاسـه های ساحل
گـفـتی که هرگــز تو از من نمیــشی یه لحظه غافـل دو تا قـلب عاشـقونه روی ماسه ها کشـیدی گـفــتی تاره موی مـن رو به همه دنیانمیدی نــــه مگه تو نگفــته بودی واسه تو رفیق راهم ما چه نـقـشه ها کشیدیـم واسـه فردا های با هم تو میگفـتی که بمونیم پاکـو بی ریاحو سـاده دسـت های همـو بگیـریم توی پیچـو خمه جاده اما افـسوس آب دریا قـلب ها رو از هم جدا کـرد دل سنـگ آبی آب لـب هامونو بی صدا کرد توی چشـم به هم زدن بود آب دریا خاطراتم حالا یه دل واسه مـن مونـد که اونم مونده تو ماتم بـمیرم اون دمه آخــر چـی به روزه عشـقم اومد هـی نگاش به من میوفـتـاد کاری از من بر نیومـد مـیدیدم که لای مـوج ها دنباله دسـتام میـگرده ای خدا خودت نگام کـن دریا با دلـم چه کـرده خون بهـاشو مـن نمیخام عشـقمو داری میگیری دریا و ساحـلو سـنگت ای خدا کنه بـمیری مـیدیدم که لای مـوج ها دنباله دسـتام میـگرده ای خدا خودت نگام کـن دریا با دلـم چه کـرده اما افـسوس آب دریا قـلب ها رو از هم جدا کـرد دل سنـگ آبی آب لـب هامونو بی صدا کرد توی چشـم به هم زدن بود آب دریا خاطراتم حالا یه دل واسه مـن مونـد که اونم مونده تو ماتم از لـبـه دریا و ساحل هر کی یه خاطره داره آخـه دسـته خیـلی ها رو توی دسته هـم میـزاره دریا حـرفی دارم اما واسه گـلایه دیـره از خـدا میـخام که هـیچ وقـت عـشـقـتو ازت نگیره
اما نارفـیـقی کردی عـشقـمو نـشونه باشه اشـکالی نـداره ما خـدامون مـهربونه !
یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, :: 20:19 :: نويسنده : صالح
چه بگویم با تو؟ دلم از سنگ که نیست گریه در خلوت دل ننگ که نیست چه بگویم با تو؟ که سحرگه دل من از دست تو ای رفته زدست ... سخت به تنگ آمده بود .... ############### ذهن را ذرگیر عشق خیالی کرد و رفت! واژه های روشن عشق را سوالی کرد و رفت! چون رمیدن های آهو ناز کردن های او... چشم و دستان مرا حالی به حالی کرد و رفت...! ################ زیر بار غم عشقت قامتم خم شد و پشتم بشکست در خیالم تویی آن قامت بالنده هنوز آتش عشق پس از مرگ نمیرد هرگز ; گر که گورم بشکافند عیان میبینند... زیر خاکستر جسمم باقیسث آتشی سرکش و بالنده هنوز ################ دیگر گل خورشید از سرخی به زردیست.. غم در نگاه آسمان لاجوردیست.. با یاد لبهایش مانده ام تنهای تنها تنها خدا میداند تنهایی چه دردیست ############### تو مثل من زمستونی نداری که باشه لحظه ی چشم انتظاری گلدون خالی ندیدی نشستی زیر بارون گلهای کاغذی داری هزارون توعاشق نبودی ببینی تلخه روزای جدایی چه سخته چه سخته بشینم بی تو با چشمای گریون! #################
|
|||||||||||||||||
![]() |