درباره وبلاگ

خداوندا آرامشی عطا فرمــــــــــــــا تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می توانم و بینشی که تفاوت آن دو را بدانم… عاشقان به وبلاگ عاشقانه من خوش امدید.
آخرین مطالب
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 233
بازدید کل : 83277
تعداد مطالب : 118
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


عشق ق ق ق ق
سرنوشت را کی توان از سر نوشت
جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 13:17 ::  نويسنده : صالح       

حالم خرابه

کسی رو ندارم

ازم بپرسه آخه دردت چیه

دارم توغصه هامیمیرم اما

یکی نفهمیدکس و کارم کیه

بی کسی بد دردیه

درمون نداره

حتی اشکاتم واسه توکم میزاره

وقتی هیچ عشقی به زندگی نداری

هرچی حوصله تو هی سرمیاره

عمری رو گشتم دنبال یه لیلی

مجنون اون باشم ولی نبوده

تا وقتی که تب میکنه بمیرم

خراب اون باشم ولی نبوده

مردم ببینید زندگی حسود

چون عشق رو از هستی من ربوده

اینم یه جور ازگنبدکبود

زیر گنبد کبود

یکی بود یکی نبود

توشدی همونی که بود

منم شدم اون که نبود



جمعه 17 آذر 1391برچسب:, :: 20:46 ::  نويسنده : صالح       

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی ؟
با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیداکردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین…!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟
استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .
استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم .
استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین…!

و این است فرق عشق و ازدواج