میون یه دشت لخت زیرخورشیدکویر
مونده یه مرداب پیرتوی دست خاک اسیر
منم اون مرداب پیرازهمه دنیا جدام
داغ خورشید رو تنم زنجیر زمین به پام
من همونم که یه روزمی خواستم دریا بشم
می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم
آرزوداشتم برم تابه دریابرسم
شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم
اولش چشمه بودم زیرآسمون پیر
اما ازبخت سیاه راهم افتاد به کویر
چشم من اونجابودپشت اون کوه بلند
اما دست سرنوشت سر رام یه چاله کند
توی چاله افتادم خاک منو زندونی کرد
آسمونم نبارید واونم سرگرونی کرد
حالا یه مرداب شدم یه اسیرنیمه جون
یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون
خورشید ازاون بالاها زمینم ازاین پائین
هی بخارم میکنن زندگیم شده همین
با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم
سرنوشتم همینه من اسیرزمینم
هیچی باقی نیست ازم قطره های آخره
خاک تشنه هم اینم داره همراش میبره
خشک میشم تموم می شم
فردا که خورشید میاد
شن جامو پر میکنه
که میاره دست باد