درباره وبلاگ

خداوندا آرامشی عطا فرمــــــــــــــا تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می توانم و بینشی که تفاوت آن دو را بدانم… عاشقان به وبلاگ عاشقانه من خوش امدید.
آخرین مطالب
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 48
بازدید دیروز : 121
بازدید هفته : 48
بازدید ماه : 451
بازدید کل : 95182
تعداد مطالب : 118
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


عشق ق ق ق ق
سرنوشت را کی توان از سر نوشت
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 22:8 ::  نويسنده : صالح       

 

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد


«پروردگارا ! تقدیر من و دوستان را در سال آینده به‌گونه‌ای قرار ده که در پایان سال، از گذشته خود افسوس نخورند»

عیدتان مبارک و فرخنده باد



دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 22:7 ::  نويسنده : صالح       

0913Where Are You کارت پستال عاشقانه عشق من کجایی؟!

در همه عالم گشتم و عاشق نشدم...

تو چه بودی که تو را دیدم و دیوانه شدم ؟



دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 22:6 ::  نويسنده : صالح       

0773Namitonam نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویا هام

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب

که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم

تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن خبرداری یا نه

هنوزم شور عشق رو به سر داری یا نه ؟

هنوزم تو شب هات اگه ماه رو داری

من اون ماه رو دادم به تو یادگاری



دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 22:3 ::  نويسنده : صالح       


خوابم یا بیدارم
لمس تنت خواب نيست
اين روشني از توست
بگو از آفتاب نيست

بگو كه بيدارم 
بگو كه رويا نيست
بگو كه بعد از اين 
جدايي با ما نيست


اگه اين فقط يه خوابه تا ابد بذار بخوابم
بذار آفتاب شم و تو خواب از تو چشم تو بتابم
بذار اون پرنده باشم كه با تن زخمي اسيره
عاشق مرگه كه شايد توي دست تو بميره


خوابم يا بيدارم اي اومده از خواب
آغوشتو وا كن قلب منو در ياب
براي خواب من اي بهترين تعبير
با من مدارا كن اي عشق دامن گير


من بي تو اندوه سرد زمستونم 

پرنده اي زخمي اسير بارونم
اي مثل من عاشق همتاي من محجوب
بمون ، بمون با من اي بهترين اي خوب



دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 22:2 ::  نويسنده : صالح       

واسه من کسی نمیشه مثه تو

کسی بیشتر از من عاشق تو نیست

حس میکنم دیگه دوسم نداری

چرا به این زودی ازم بریدی

من که گل-سرسبد-تو بودم

حس میکنم تو این روزا نمیخوای

یه لحظه حتی منو ببینی

کاش میدونستم عشق-دیروز -من

فردا که شد با کی هم نشینی

دوسم نداری میدونم دوسم نداری

اما تو چشمات میخونم که بیقراری

حس میکنم حضور-من کنارت

باعث دلخستگی تو باشه

شاید سفر رفتن-من یه فصل-تازه اییاز زندگی-تو باشه

حس میکنم باید از اینجا برم

جایی که هیشکی راهشو بلد نیست

باید برم که قدرمو بدونی

یه مدتی تنها بمونی بد نیست

چرا خیلی زود بریدی ازمن؟

من که گل-سرسبد-تو بودم

دوسم نداری میدونم دوسم نداری


به کدامین گناه -نا-کرده

میزنی

تازیانه بر عشق من

 



دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 22:1 ::  نويسنده : صالح       

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...

 



چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 23:10 ::  نويسنده : صالح       


 
دلم گرفته ..........

 

 

از زندگی خسته شدم،

 

از تکرار روزهای خسته،

 

از شبهای تنهایی ،از دوستان بی معرفت،

 

از همه مردمانی که حرفهایشان دروغ و تکراری است.

 

نمی دانم چگونه زندگی کنم !

 

چگونه زندگی کردن را از یاد برده ام ...

 

 همه جا را سکوت سرد و دلتنگ کننده ای فرا گرفته

 

  دلم برای شادی ها تنگ شده برای خنده های بلند ...

 



چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 22:21 ::  نويسنده : صالح       

شعرهای عاشقانه

فرقـے نمـے كند 


بگویم و بدانـے

یا
 نگویم و بدانـے 

 
فاصله دورت نمی كند 

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ  

جایـے كه دست هیچ كسـے به تو نمـے رسد


دلــــــــــــــم



چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 21:56 ::  نويسنده : صالح       

بیابان خشکیده Dry desert

میون یه دشت لخت زیرخورشیدکویر

مونده یه مرداب پیرتوی دست خاک اسیر

منم اون مرداب پیرازهمه دنیا جدام

داغ خورشید رو تنم زنجیر زمین به پام

من همونم که یه روزمی خواستم دریا بشم

می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم

آرزوداشتم برم تابه دریابرسم

شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم

اولش چشمه بودم زیرآسمون پیر

اما ازبخت سیاه راهم افتاد به کویر

چشم من اونجابودپشت اون کوه بلند

اما دست سرنوشت سر رام یه چاله کند

توی چاله افتادم خاک منو زندونی کرد

آسمونم نبارید واونم سرگرونی کرد

حالا یه مرداب شدم یه اسیرنیمه جون

یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون

خورشید ازاون بالاها زمینم ازاین پائین

هی بخارم میکنن زندگیم شده همین

با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم

سرنوشتم همینه من اسیرزمینم

هیچی باقی نیست ازم قطره های آخره

خاک تشنه هم اینم داره همراش میبره

خشک میشم تموم می شم

فردا که خورشید میاد

شن جامو پر میکنه

که میاره دست باد

 



چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 21:54 ::  نويسنده : صالح       

www.parsnaz.ir  عکس های غمگین از لحظات تنهایی

روزی خیانت به عشق گفت:دیدی؟من بر تو پیروز شده ام

عشق پاسخی نداد

خیانت بار دیگر حرفش رو تکرار کرد

ولی باز هم از عشق پاسخی نشنید

خیانت با عصبانیت گفت:چرا جوابی نمی دهی؟

سپس با لحنی تمسخر آمیز گفت:آنقدر بار شکست برایت

سنگین بوده است که حتی توان پاسخ هم نداری؟

عشق به آرامی پاسخ داد:تو پیروز نشده ایی

خیانت گفت :مگر به جز آن است که هرکه تو آن را عاشق کرده ای

من به خیانت وا داشته ام ؟

عشق گفت:آنان که عاشق خطابشان میکنی بویی از من نبرده اند

.................. چرا که عاشقان هر گز مغلوب خیانت نمی شوند..

 



چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 21:54 ::  نويسنده : صالح       

بی تو غمناک ترین شعر غروب انگیزم

باغ بی ریشه ام و هم نفس پائیزم مانده ام در پس، پس کوچه تنهائی خویش

شود  آیا که از این در به دری بگریزم؟

گرچه پنداشته ام لایق چشمانت نیست دل ناقابلم و این غزل ناچیزم هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی که بداند غم دلتنگی و تنهائی من



چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 21:53 ::  نويسنده : صالح       

هر چند  که  دلتنگ تر  از  تنگ بلورم 

با کوه غمت  سنگ تر از سنگ صبورم 

اندوه من انبوه تر از  دامن الوند 

باشکوه تر از کوه  دماوند غرورم 

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است 

تنها سر  مویی  ز  سر  موی تو  دورم 

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش 

تو  قاف  قرار  من  و  من  عین  عبورم

بگذار به  بالای  بلند  تو  ببالم

کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم



چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : صالح       

من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان

که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

که شنیده است نهانی که در آید در چشم

یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟

یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه

در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟

چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم

که جهانی است پر از راز به سویم نگران

یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست

نرود از دل من تا نرود تن از جان



چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : صالح       

هوای دفترم امشب هوای دلتنگی است

غرور و بغض و نیازم غریق یکرنگی است

دچار می شوم اینجا ...دچار یک غربت

تمام ثانیه هایم اسیر این جنگی است

که در گرفته میان گریز و جا ماندن

در این هوار تمنا چه جای دلسنگی است ؟

بهانه های قدیمی هنوز بیدارند

برای من که غرورم شکسته این ننگی است

نباید از تو بگویم ...نباید از تو بخوانم

غرور لعنتی من دچار بیرنگی است

گذشته بودم و با خود خیال می کردم ،

فقط منم که که هوایم هوای دلتنگی است

هنوزم  بی تو

گمان ساده خامم به فکر همرنگی است

دوباره بی تو من امشب عروج خواهم کرد

به سوی خاطره های که از دلتنگی است !

 



چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : صالح       

باید امشب چمدانی را

که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد ، بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند،

یک نفر باز صدازد :آرش

کفشهایت کو؟

 

 



چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 21:41 ::  نويسنده : صالح       



 دلتنگم و دیدارتو درمان من است.

بی رنگ رخت زمانه زندان من است.

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی.

آن کز غم هجران تو بر جان من است.

ای نور دل و دیده و جانم.

 



چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 21:36 ::  نويسنده : صالح       

وقتی هستی عاشقت هستم

وقتی دستات رو میذاری تو دستام

وقتی نیستی من نمیدونم

با این صدای خسته از کی میخونم

بیا که زندگیم با تو قشنگ میشه

بیا که عشقمون پر از یکرنگی شه

بگو هستی تا ته دنیام

با تو دنیام قشنگ تر هم میشه

یه روزی چشمات رو ازم نگیری

میدونی میمیرم وقتی میری

با تو همیشه آرمش میگیرم

وقتی منو تو آغوشت میگیری



یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, :: 12:45 ::  نويسنده : صالح       

 در عرض 1 دقیقه میشه یه نفرو خورد کرد
در عرض 1 ساعت میشه کسی رو دوست داشت
ودر 1 روز فقط یک روز میشه عاشق شد
ولی یه عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش کرد .......



یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, :: 12:44 ::  نويسنده : صالح       

 تا حالا تجربه كردى؟...
بعضى وقتا، به ياد آوردن يه خاطره،
يه لحظه برخورد نگاهت با نگاهش، شنيدن صداش،
ديدن خنده هاش، حس كردن بوى عطرش،
باعث ميشه كه با هر ضربان قلبت؛ تمام بدنت درد بگيره...
انگار كه با هر ضربان، با هر صداى تپش،با هر حركت قلب،
يه چكش بزرگ رو بدنت ميكوبن!
تمام ترك خوردگياى قلبت انگار تو اون لحظه سر باز ميكنن...
ميسوزن و آتيشت ميزنن! خيلى حس بديه...
تو اون لحظه حاضرى هركارى بكنى كه قلبت ديگه نزنه...



شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 23:43 ::  نويسنده : صالح       

 

عادت کرده ام به همین حوالی دل نبندم

من از تبار ثانیه های سکونم..

خاطرم نیست چند سال پیش مرده ام

حرفهایم رو کنار گذاشته ام برای نگفتن !

و " دوست داشتن " را برای کوله بار سفری دور

در این حوالی جاده ها به بن بست می رسند

و هیچ مسافری به مقصد نمی رسد...

من عادت کرده ام به این حوالی دل نبندم..

به این حوالی که دوستش دارم !

باید عادت کرد...

مرگ را آرزو دارم که به سراغم بیاید

از کسی گلایه ایی نیست 

اگه باختم به خودم باختم

فقط ..

خدایا از تو میخواهم امروز آخرین روز زندگیم باشد،

عاجزانه میخواهم مرا نزد خود بخوانی تا برای همیشه آرامش یابم

خدایا زندگی را دیگر نمی خواهم.



شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 13:46 ::  نويسنده : صالح       

گالری تصاویر سوسا وب تولز

سازش عشق مي بارد
به اسرار عشق پي برد و زنده شد
يادم باشد معجزه قاصدک ها را باور داشته باشم
يادم باشد گره تنهايي و دلتنگي
هر كس فقط به دست دل خودش باز مي شود
يادم باشد هيچگاه لرزيدن دلم را پنهان نكنم تا تنها نمانم
يادم باشد هيچگاه از راستي نترسم و نترسانم
يادم باشد كه زنده ام



قبل از اینـکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن
از خیابانها کوهها دشت هایی گذر کن که من عبور کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم
بعد يادم باشد هرگاه ارزش زندگي از يادم رفت
در چشمان حيوان بي زباني
كه به سوي قربانگاه مي رود زل بزنم
تا به مفهوم بودن پي ببرم




دلتنگ که باشی ، آدم دیگری می‌شوی
خشن‌تر.. عصبی‌تر.. کلافه‌ تر و تلخ‌ تر
و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری
و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی ......




گاهی وقتا دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد
که بیاد تو تنهاییم …. و من اجازه ندم !
و اون بی تفاوت به مخالفتم بیاد تو و آروم بغلم کنه و بگه
مگه من مردم که تنها بمونی



دفتر سرنوشت من پر از تکرار واژه ی تنهاییست ، کاش تقدیر برگی از شادی با نام تو برایم ورق زند ، دوستت دارم



جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 1:25 ::  نويسنده : صالح       

رفيق من، سنگ صبور غم هام 
به ديدنم بيا، که خيلي تنهام 
هيشکي نمي فهمه، چه حالي دارم 
چه دنياي رو به زوالي دارم 
مجنونم و دل گیرم ازخیلی ها
خيلي دلم گرفته از خيلي ها 
نمونده از جووني هام نشوني 
پير شدم، پير تو اي جووني
 
تنهايي بي سنگ صبور 
خونه سرد و سوت و کور 
توي شبات ستاره نيست 
موندي و راه چاره نيست 
اگر چه هيچ کس نيومد 
به تنهائيت سري نزد 
اما تو کوه درد باش 
طاقت بيار و مرد باش... 

اگر بياي همون جوري که بودي 
کم ميارن حسودا از حسودي 
صداي سازم همه جا پر شده 
هر کي شنيده از خودش بي خوده 

اما خودم پر شدم از گلايه 
هيچي ازم نمونده جز يه سايه 
سايه اي که خالي از عشق و اميد 
هميشه محتاجه به نور خورشيد

تنهای بی سنگ صبور خونه ی سرد و سوت و کور

توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست

اگر چه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد

اما تو کوه درد باش طاقت بیارو مرد باش

 

پیر شدم پیر تو ای جوونی



پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 23:8 ::  نويسنده : صالح       

آتش ِ روی ِ آتش می دانی چیست ... ؟
که دل َم
برای ِ دل َم که دارد
می سوزد می سوزد!

 



پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, :: 10:53 ::  نويسنده : صالح       

به نام آنکه هستی نام از او یافت / فلک جنبش زمین آراو از او یافت

 
خدایی کافرینش در سجودش / گواهی مطلق آمد بر وجودش


عقل، جاده ی پر پیچ و خمی است که “تا” خدا می رسد

و عشق، جاده ی مستقیمی که “به” خدا می رساند . .

خواهی اگر بجویی ، یک لحظه ای مجویش

خواهی اگر بدانی ، یک لحظه ای مدانش .

عشق اول ، عشق پاک اولیاست

 

عشق اول ، داده ایی از رب ماست

 

عشق اول ، روح او به جسم ماست

 

عشق اول ، یک دم از عشق خداست . . .

الهی در شب قبرم بسوزان /  ولی محتاج نامردان مگردان

 

اعطا کن دست بخشش همتت را  / خجل از روی محتاجان مگردان . .


خدا یا گر نبخشی آنچه خواهم/گر ببخشی درد وبلا تو با هم

به نام حکمت آنرا می پذیرم/که عشق غیر تو باشد گناهم

خدایا

 

دستم به آسمانت نمی رسد

 

اما تو که دستت به زمین می رسد

 

“بلندم کن “


چه زیبا خالقی دارم

 

چه بخشنده خدای عاشقی دارم

که میخواند مرا، با آنکه میداند گنه کارم

الله تویی و ز دلم آگاه تویی  / درمانده منم دلیل هرراه تویی

گرمورچه ای دم زند اندر ته چاه  / آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی .

خداوندا، خداوندا

 

قرارم باش و یارم باش

 

جهان تاریکی محض است

 

می‌ترسم

 

کنارم باش




 


چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 23:28 ::  نويسنده : صالح       

بی تو قلبم اون قدر سیاه شده که انگار سال ها غرق گناه بوده

میخوام قلبم اون قدر سیاه بشه که همه با تنفر از قلبم روی بگردونند

حتی تو

توئی که از دیروز ، گوئی سال هاست با من غریبه ای

دیگر روی مــــرا نخواهـــی دید

فکر نکن اینجوری از دلم دور میشی و دلم ازت دور می مونه

اما می دونم که دیگه دنیای هیچ پروانه ای به من نیازی نداره

با این همه ؛ همین قلب سیاه و منفور شده ی من

همیشه به یادت خواهد بود



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 18:49 ::  نويسنده : صالح       
می شود کمی به یادم باشی؟
 
 

 

نه.....!

نمی خواهم تمام من شوی......

می دانم......



کار داری......

 


سرت شلوغ است......!

 

اما اینکه..........

 

فقط لحظه ای به ذهنت خطور کند 
 که یک جایی

کسی...... .

وقت خوابش

 

 

برای تو اشک می ریزد....

 

کافیست.


این روزها دنیا، دنیای بیقراری هاست......!




سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 18:51 ::  نويسنده : صالح       
مردها هم قلب دارند...

 

مرد ها هم قلب دارند....
فقط صدایش..یواش تر از صدای قلب یک زن است....
مرد هم در خلوتش برای عشقش گریه میکند....شاید ندیده باشی..اما همیشه اشک هایش را در آلبوم دلتنگیش قاب میکند..
هر وقت زن بودنت را می بیند...سینه را جلو میدهد..صدایش را کلفت تر میکند...تا مبادا...
لرزش دست هایش را ببینی...
مرد که باشی...دوست داری....از نگاه یک زن مرد باشی...
... ... نه بخاطر زورِ بازوها!
مثل تو دلتنگ میشود..
بچه میشود....بهانه میگیرد...
تو این ها را خوب میدانی....
تمام آرزویش این است که سر روی پاهایت بگذارد...
تا موهایش را نوازش کنی..
عاشق بویِ موهای توست
و بیشتر از تــــو به آغوش نیاز دارد.....

چون وقت تنهايي....خاطره ی تــ♥ــو امیدوارش میکند....♥ ♥ ♥